دلبستگی

سپتامبر 9, 2009

مباحثه‌ای پیرامون اعترافات تلویزیونی اخیر

Filed under: انتخابات 88,سیاسی — سینا ر @ 4:23 ب.ظ.

بعد از مطلبی که از دکتر صادق زیباکلام با عنوان بعد از اعترافات در وب‌سایت قطار گذاشتم، دوست و برادر عزیزم جناب » مصطفی» نقدی دوستانه را به تفکر من وارد نمود که قصد دارم پاسخی به او بدهم که شاید در این گفت و گو اندکی هم بیاموزم. مطلب دکتر زیبا کلام پیرامون این موضوع بود که اعترافات در دادگاه را نمایشی می‌خواند.
در ابتدا با کسب اجازه از جنباب مصطفی بخش‌هایی از کامنت او را نقل می‌کنم.
« ببين دلبستگي جان اين عطريان فر تو بازداشت گفت زمان شاه مارو كتك ميزدند خفن ولي ما حس ميكرديم روحيمون داره قوي ميشه و اصلا از مواضعمون كوتاه نمي اومديم فك ميكرديم اون زمان تو زندان عمار وياسريم و … اما الان هيچي حس نميكنيم الان شرمساريم شرمنده ايم كه اينجوريه…ببين دلبستگي جان من سياسي بحث نميكنم دارم درون اين ادما رو بهت نشون ميدم اينا الان به هيچي عقيده ندارن به اون ارمان اصلاحات عقيده ندارن چون فهميدن تو خالي هست الان دلشون خالي از اعتقاد و عقيده است دارن وا ميرن يكي پس از ديگري…ابطحي كه معلوم بود اونجوري حرف ميزنه چون قبل زندان هم مخالف موسوي بود…يكم تو فكر كن ببين اگه كسي اعتقاد داشته باشه كه اين نظام داره دروغ ميگه تقلب شده اينجوري مياد جلو دوربينها ميگه غلط كردم؟يعني يكي از اين ادما همون كله گنده هاي اصلاحات جرات نداشت روي حرف خودش بايسته جلو اون همه دوربين و خبر نگار داخلي خارجي بگه شما غلط ميكنين كه مار رو گرفتين!…من شخصا اعتقادم بر اينه كه اين ها اين ابطحي حجاريان داشتن غلط فكر ميكردن در مورد نظام و تقلب و … الان چون درونشون خاليه و همش بازيه سياسي بوده براشون ديگه از اينجا به بعد نميتونن به بازي تقلب ادامه بدن و گيم آور شدن…»» اون بالا گفتم خوشم مياد كم نميارين برا اين بود كه به نظر من بعضيا ميدونن كه تقلب نشده ولي باز هم ادا در ميارن و بعضيا هم الكي خودشون و به مظلوم واقع شدن ميزنن برام جاي تعجبه كه چرا يه موضوع رو از همه ذواياش نميبينيم چرا حرفهاي عطريانفر ابطحي حجاريان برامون مهم نيست فقط به خاطر اينكه تو دادگاه گفته شده هر چي باشه رد ميكنيم…»
دوست و برادر عزیزم کلامت را خواندم. آنهم نه یک بار که چند بار، گفتم شاید کلامت حق باشد و نکند من در این ماه رمضان از کنار کلام حق بی‌اعتنا بگذرم. گفتم نکند من بر راه غلط گام بر می‌دارم و بر راه غلط خویش اصرار می‌ورزم. به حرفهایت و به حرفهایم فکر کردم. همه داده‌هایم را کنار هم گذاشتم. از خود پرسیدم چرا نباید به حرفهای اصلاح‌طلبان پشیمان شده اعتماد کنم؟ راستش را بخواهی هر چه بیشتر فکر کردم گیج‌تر شدم!
آخر می‌دانی، این تاریخ لعنتی بد چیزی است!‌ بدجور آدم را بدبین می‌کند. قصه وبلاگ نویسان یادت هست؟ معمارزاده و مطلبی و افشاری و چند نفر دیگر را می‌گویم. همانها که آمدند اعتراف کردند و بعد از مدتی در بیرون زندان و بعضی حتی درون زندان گفتند که این حرفها تحت فشار و شکنجه بوده. و جناب شاهرودی هم کمیته‌ای تشکیل داد و حقیقت مشخص شد. و حالا تنها فرقی که آن بچه‌ها کرده‌اند این است که رادیکال تر از قبل شده‌اند.
برادر خوبم؛
عباس عبدی را که حتمن می‌شناسی؛ همان اصلاح طلب پیشرو را می‌گویم که کلی کیهان و صدا و سیما بر علیه‌اش مطلب پخش می‌کند. یادت هست وقتی اعتراف کرد و در صدا و سیما پخش شد؟ عزت سحابی را چطور؟ کیان تاجبخش، رامین جهانبگلو… حتمن تو هم مثل من الان خیلی‌‌ها را در ذهن داری. با بیشتر اینها که اسم بردم از لحاظ فکر و عقیده بسیار تفاوت دارم بین اینها فقط سحابی را قبول داشتم و دارم. می‌دانی دوست من. این تاریخ لعنتی بدجوری مرا بدبین کرده. با خودم فکر می‌کنم چطور ممکن است یک نفر 30 سال بر یک عقیده باشد ناگهان در زندان ظرف مدت 60 روز تغییر کند و بعد از آنکه از زندان آمده دوباره برگردد به آن افکار قبلی‌اش مثل عبدی مثل سحابی مثل بچه‌های وبلاگ نویس مثل تاج‌بخشی که الان قرار است دوباره اعتراف کند! برادرم بیا گاهی، فقط گاهی! پیش خودمان فکر کنیم که نکند شاید، فقط شاید! در زندانها خبری از فشار روحی و جسمی باشد. این «شاید» لعنتی خیلی هم بی‌سابقه نیست. همین تاریخ 10-12 سال اخیر را ببینیم فقط. اکثریت مراجع تقلید هم که گفته‌اند اعتراف در زندان فاقد اعتبار است.
حالا از این بحث هم بگذریم. از تو خواهش کرده بودم که بیا یکبار هم که شده با توجه به تاریخ فکر کنی که «شاید» ممکن است در زندان خبری هم از فشار و شکنجه باشد برای اعترافات. دیدم بی‌انصافی است اگر من هم یکبار مثل تو فکر نکنم و از دید تو به قضیه نگاه نکنم.
فرض را بر این می‌گذاریم که که یک فعال سیاسی مثل عطریانفر که بیش از 30 سال فعالیت سیاسی داشته به طور ناگهانی در 60 روز تغییر کند.
در همان کامنت در مباحثه‌‌ای که داشتیم گفتم شما بر این معتقدید که دوستان اصلاح طلب با استدلال و حرف و سند به این تحول عظیم فکری رسیده‌اند. گفتم حتمن استدلال علمی قوی و با ریشه‌ای وجود داشته که آدمی مثل حجاریان به این نتیجه علمی رسیده که تئوری ماکس وبر غلط علمی است.
خب من همانجا از شما پرسیدم چرا یک برنامه تلویزیونی در یک ساعت پرمخاطب نمی‌گذارند تا آن استدلال‌های عمیقی که توانست حجاریان را متقاعد کند که از لحاظ فکری اشتباه می‌کرده را برای مردم و دیگر فعالان سیاسی پخش کنند تا همگان از این گمراهی و ضلالت به در آیند. اینگونه نه دیگر حکومت مجبور است فرزند شهید بهشتی را بازداشت کند و نه مجبور است جلوی صدای نوه‌ی امام را بگیرد و نه مجبور است بیانیه‌های تند و تیز خواهر شهیدان باکری را مقابل خود بیند و دلخوری همسر شهید رجایی. دیگر نه کیهان مجبور می‌شود به فرزند شهید مطهری حمله کند. و نه حکومت مجبور است با دلخوری مراجع تقلید و روحانیون بزرگ قم نظیر آیات جوادی آملی و استادی مواجه شود. و نه حتی مجبور می‌شدند جلوی برگزاری مراسم بزرگداشت آیت الله طالقانی را بعد از 30 سال بگیرند.
من چیز زیادی نخواستم برادر عزیزم. گفتم اگر استدلال، حجاریان و ابطحی و عطریانفر را در هم شکست و نه زور!‌ بیایید این استدلال را برای همه بیان کنید تا همگان متنبه شوند و دیگر این همه به نظام هزینه وارد نشود.

پ ن: از تمام عزیزان عاجزانه خواهش می‌کنم اگر قصد شرکت در بحث را دارید به یکدیگر توهین نکنید و منطقی و دوستانه صحبت کنید. بیایید از همینجا تمرین کنیم تحمل نظرات مخالف خودمان را

22 دیدگاه »

  1. shut up

    دیدگاه توسط f — سپتامبر 10, 2009 @ 1:12 ق.ظ. | پاسخ

  2. بابا تو هم حال داري با اين اراجيفي که نوشتي ما را دعوت کردي که چي

    ما اون خطيم داداش دلتم خوش نکن به اين چيزا

    دیدگاه توسط مصي — سپتامبر 10, 2009 @ 5:24 ق.ظ. | پاسخ

    • برادر عزیز این اراجیف را نوشتم شاید تو بتوانی با کلام حقت مرا از گمراهی نجات دهی اما نمیدانم چرا زحمتی نکشیدی تا پاسخی منطقی به من بدهی به جای توهین. به هر حال از اینکه آمدی و خواندی و نظر دادی بسیار ممنونم.

      دیدگاه توسط سینا ر — سپتامبر 10, 2009 @ 10:27 ق.ظ. | پاسخ

  3. در روزگاري نه چندان دور يک هيات از گرجستان براي ملاقات با استالين به مسکو آمده بودند . پس از جلسه استالين متوجه شد که پيپش گم شده است و به همين خاطر از رييس » کا.گ.ب » خواست تا ببيند آيا کسي از هيات گرجستاني پيپ او را برداشته است يا نه ؟
    پس از چند ساعت استالين پيپش را در کشوي ميزش پيدا کرد و از رييس » کا.گ.ب » خواست که هيات گرجي را آزاد کند .
    رييس » کا.گ.ب » اما گفت : » متاسفم رفيق ، تقريبا نصف هيات اقرار کرده اند که پيپ را برداشته اند و تعدادي هم موقع بازجويي مرده اند.

    راستي منظور رفيقمون در مورد » اون همه دوربين و خبر نگار داخلي خارجي » چي بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا رفته توي اين دادگاه ها تا ببينه كه چقدر علني برگزار مي شن؟!

    راستي اين جمله حبيب الله پيمان خيلي جالبه:
    اینکه زندان‌ها را دائما از فعالان سیاسی پر و خالی می‏کنند، نشانه زنده بودن جامعه ماست

    پايدار باشي

    دیدگاه توسط منصوره — سپتامبر 10, 2009 @ 7:56 ق.ظ. | پاسخ

  4. دمت گرم. گل گفتی

    دیدگاه توسط ناشناس — سپتامبر 10, 2009 @ 1:16 ب.ظ. | پاسخ

  5. روزی گالیله اعتراف کرد که خورشید به دور زمین می چرخد در حالیکه با تمام وجود اعتقاد داشت زمین به دور خورشید می چرخد. وقتی با این اعترافات می توانند جان خود را نجات دهند و بعد بسیاری از حقایق را بگوییند و افشاگری کنند، من هم بودم اعتراف می کردم.

    دیدگاه توسط گالیله — سپتامبر 10, 2009 @ 2:31 ب.ظ. | پاسخ

  6. ببين رفيق من طرفدار اين دولتم کاري هم به حرفاي تو ندارم يه خورده هم قاطي دارم که حاليم نيست چي ميگم و چي مينويسم . اگر هم وبلاگمو بخوني نظراتشم بخوني ميفهمي که من همچين خيلي آدم نرمالي نيستم پس بيخيال ما شو از ادبي هم که براي ما به خرج دادي ممنون ولي من خيلي آدم باادب و بي ادب برام توفيري نداره و همه رو به يه چشم نيگا ميکنم چون يه چشمم خرابه . زت زياد عزيز

    دیدگاه توسط مصي — سپتامبر 10, 2009 @ 3:20 ب.ظ. | پاسخ

    • باز هم از شما ممنونم دوست عزیزم. گفتم شاید بتوانم چیزی از شما بیاموزم. ممنونم از حضور شما.
      به هر حال این بحث را شما شروع کردی با کامنت مفصلی که برایم گذاشتی و زمینه نوشتن این پست توسط من شد گفتم شاید مایل به ادامه گفتگو باشی

      دیدگاه توسط سینا ر — سپتامبر 10, 2009 @ 4:55 ب.ظ. | پاسخ

  7. روزها شیر نمی نالد !!!!

    در برابر نگاه روباهان … در برابر نگاه گرگها و در برابر نگاه جانوران ..

    شیر نمی نالد … سکوت و وقار و عظمت خویش را بر سرشکنجه

    آمیزترین دردها حفظ می کند .. اما تنها در شبهاست که شیر می

    گرید : نیمه شب به طرف نخلستان می رود .. آنجا هیچکس نیست

    مردم راحت آرمیده اند .. هیچ دردی آنها را در شب بیدار نگاه

    نداشته است و این مرد تنها که روی این زمین خودش را تنها می

    یابد .. با این زمین و آسمان بیگانه است و فقط رسالت و وظیفه اش

    او را با جامعه و این شهر پیوند داده …. پیوند روزمره و همه

    روزه ……….

    ولی وقتی که به خودش بر می گردد .. میبیند که تنهاست … به

    نخلستان می رود .. و هراسان است که کسی او را در آن حال

    نبیند ……. که شیر در شب می گرید و تنهائی …

    و باز برای اینکه ناله او به گوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلوده

    ای نیالاید .. سر در حلقوم چاه فرو می کند و می گرید ….

    ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش

    احساس می کند ….

    اما این درد علی نیست !!!!…..

    دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است … تنهائی

    است .. که ما آن را نمی شناسیم !!!!

    باید این درد را بشناسیم نه آن درد را ..

    که علی درد شمشیر را احساس نمی کند

    و ما

    درد علی را احساس نمی کنیم ………………………

    دانلود آثار استاد شهيد «دكتر علي شريعتي»

    دیدگاه توسط محسن — سپتامبر 12, 2009 @ 7:20 ب.ظ. | پاسخ

  8. سلام
    يكي داره با اسم من (مصي) هم تو وبلاگ من هم تو وبلاگ شما كامنت ميزاره
    اين اولين كامنت من براي اين پست شماست
    موفق باشن

    دیدگاه توسط hoseyni — سپتامبر 13, 2009 @ 10:24 ب.ظ. | پاسخ

  9. اين حرفتون كه اين ادما با چه استدلالي و چه تفكري مواجه شدن كه اينجوري عوض شدن و بيان از صدا و سيما هم بيان كنن و قبول دارم كه البته بخشي هم طي اين ماه ها بيان شده مثلا در مورد تقلب و اين حرفهايي كه همه مطرح كردن و سوژه اصلي اينا بود اينهمه نظر سنجي اونم از سازمانهاي خارجي داخلي
    يادته وقتي خاتمي 20 ميليون راي اورد همه گفتن معجزه شده؟عجيبه!
    واقعا ممكن با اينهمه ادم و ناظر طرفين 11 مليون تقلب كرد؟
    اقاي ابطحي تو وبش قبل انتخابات هم از موسوي و اينكه تو خواب و خياله و پرت از موضوع زمانه و سياست و نظامه حرف ميزد
    من منكر نكات ضعف نظام يا افراد نيستم اما وقتي ميبينم يه نفر زمانش شاه شكنجه ميشد كه ناخن از پاش ميكشيدن و… خودشو عقيده اشو حفظميكرد اينهمه طرفدار هم نداشت الان مياد با دو تا سيلي(البته اگه زده باشن)همه عقايدش و ميزاره زير پاش و ميگه چه تقلبي چه كشكي
    من كاري به خانواده شهدا ندارم توي فتنه يا زماني كه حق و از باطل سخت ميشه تشخيص داد اونايي كه تيزبينيشون ميتونه يك مو رو از وسط نصف كنه هم لنگ ميزنن چه برسه به خانواده فرزند يا جد و اباد كسي
    همين مامي كه اقاي موسوي ازش ميگن گفتن هيچ كس و بعد مرگ من با زمان من مقايسه اش نكنين هر كسي نسبت به زمان خودش الان من خودم از خانواده شهيدم بيام بگم داييم شهيده عموهام شهيده پس من راس ميگم اون يكي دروغ ميگه
    ملاك اينكه كسي رجايي هست يا نه رجايي فقط مال خونه ادم نيست اون كار كرد و عمل كردش مهمه در جامعه ما رجايي رو اونجوري كه ولايت مدار بود همش دم از ولايت ميزد تو كارها خودش وارد ميشد دست زور گوها رو ميبست طرفدار مستضعفين بود ميشناسيم حالا يكي رو ميبينيم اينجوريه و اين معيارها در اون شخص دوم هم هست خوب ما ميگيم اين رجايي دوم به خاطر اين ملاكها حالا اگه خانواده شهيد دوس نداره خوب نداشته باشه مگه رجايي و منش رجايي فقط مال خونه و زن و زندگيه
    فرزند امام نباشه فرزند خدا باشه(البته اگه قئل به تثليث باشيم)اگه با خط امام كه همه ميتونن برن صحيفه رو بخونن صداي ظبط شده اشو گوش بدن خطش كتاباش و بخونن با خط ولايت هماهنگ نباشه اونوقت مردم ميزارنش كنار به همين راحتي همون طور كه خود امام ميزاشت كنار…
    خوبي اين نظام به اينه كه رهبرش رك و راسته چه رهبري امام چه الان
    واقعيتش من ايمان دارم به ولايت وقتي اينهمه هم تحقيق ميشه و بعدش طرف دعوا فقط ميخواد ثابت كنه با هياهو كه راس ميگه ديگه مطمئن ميشم فقط سياسيه و هدفي جز اينكه نبايد بشكنم هر چند حق نباشم وجود نداره
    تقلب به نظر من يك جوك هستش(البته با انبوه دلايلي كه براي عدم تقلب وجود داره…كه گفته شده ميشه و خواهد شد اگه باز هم اصرار كنن)
    اينكه يكي بعد زندان بياد بگه من هرچي اعتراف كردم دروغ بوده زير كتك بوده هم اشتباهه مگه مردم انتر شمان كه اينهمه كشته ميدن بعدش شما تحمل يه سيلي هم ندارين اين جور رهبران سياسي رو كه فقط دنبال نفع مادي خودشونن بايد گذاشت لاي جرز ديوار
    يه نمونش اين اقاي كروبي كه تو اين تجاوزات و اينا(به جون كسي كه دوس داري خنده ات نميگيره از اينهمه تناقض و مسخره بازي هاي كروبي؟ علني اومد تو تلوزيون گفت من فلان قدر پول گرفتم مردم ميبينن برا همينم راي ندادن بهش
    وقتي به تاريخ نگاه ميكنم ميبينم ادمايي رو كه سر عقايدشون جون دادن خونشون ريخته شده يك قدم عقب ننشستن ولي وقتي مقايسه ميكنم كسي از اين اصلاح طلبان رو (همون ادمايي كه بحثشون و ميكنيم) اينجوري پيدا نميكنم…
    من حرف زدنم مث شما مرتب نيست معذرت خلاصه

    دیدگاه توسط hoseyni — سپتامبر 13, 2009 @ 11:03 ب.ظ. | پاسخ

    • خواهش می‌کنم دوست عزیزم، آره ظاهرن یک سو‌ء تفاهمی رخ داده که خوشبختانه حل شده.
      در مورد بحثهایمان من فکر می‌کنم یک تفاوت نظر ریشه‌ای داریم و اون اینه که من نمی‌تونم به این دادگاه اعتماد کنم و شما اعتماد می‌کنی. فکر هم نمی‌کنم بتونیم همدیگر رو قانع کنیم و البته لزومی هم برای این کار نیست.
      شما می‌گی اونها زیر فشار جسمی و ناخن کشیدن باید تحمل می‌کردن من می‌گم درست. اما شما فکر می‌کنی زیر فشار روحی چطور؟ میشه تحمل کرد؟ تعبیر «شکنجه سفید» رو شنیدي؟ نمی‌خوام بهت بگم که حتمن مثل من فکر کنی به هر حال تو به یک تفکر تعلق داری و من به یک تفکر دیگر واین طبیعی.
      فقط این را بگویم که همه فعالان سیاسی هم اعترافات ساختگی نکرده‌اند. هنوز از تاجزاد و نبوی که اتفاقا نظام خیلی هم مایل به اعتراف گیری از شخص آنها بود حرفی در نیامده.
      راستی خبر دستگیری 22 ساعته دختر 18 ساله جواد امام را شنیدی؟
      فکر می‌کنی یک دختر در 22 ساعت چه حرفهایی داشت که در زندان بزند که دستگیرش کردند؟
      فکر نمی‌کنی شاید هدف زیر فشار قرار دادن پدرش بوده باشد؟ البته اینها همه احتمال است برادرم. احتمال!
      فقط مثال دختر جواد امام را گفتم تا این نکته به ذهنمان بیاید که شیوه‌های نوین شکنجه دیگر کتک زدن نیست. ببین من نمی‌خواهم بگویم حتمن چنین اتفاقی در مورد جواد امام افتاده چون واقعیت این است که اطلاع دقیق نداریم فقط این مثال را زدم که معلوم کند به هر حال همچین چیزی غیر ممکن نیست. و حداقل می‌شود این «احتمال» را داد که اعترافات در شرایط نرمال نبوده باشد. ممنونم از شما و ممنونم از زمانی کخه می‌گذاری.

      دیدگاه توسط سینا ر — سپتامبر 14, 2009 @ 3:04 ب.ظ. | پاسخ

  10. اون بالايي هم مال خودم بود من مثل ادم حرف ميزنم هر وقت ديدين كسي داره به اسم من دري وري ميگه اون من نيستم…
    خدا همه رو هدايت كنه
    موفق باشين
    با اين ميشه سه كامنت به وبلاگ شما از طرف من در اين پست

    دیدگاه توسط hoseyni — سپتامبر 13, 2009 @ 11:10 ب.ظ. | پاسخ

  11. من میخواستم بابت کامنتایی که گذاشتم و حرفایی که زدم از شما خوانندگان وبلاگ عذرخواهی کنم.
    دوست عزیز(البته اگر منو دوست خودتون بدونید) من خیلی زندگی سختی دارم اجازه بدید جنسیتمو نگم چون با همینش هم مشکل دارم مشکلات و بدبختی های من فراتر از این حرفاست….
    من مدتی توی بیمارستان روانی بستری بودم و با تایید دکتر مرخص شدم و الان فکر میکنم که دوباره حالم خراب شده
    این یک جنونه که گاهی به سراغم میاد و میرم زورمو به دیگران میریزم…..
    نمیدونم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
    خواهش میکنم منو ببخشید دیگه قول میدم کنترل بیشتری روی کارام داشته باشم و توی وبلاگهاتون حرفای چرت و پرت نزنم البته باید قرصهامو سر وقت بخورم وگرنه باز کارم به تیمارستان میکشه

    من غلط کردم ببخشید منو……..

    دیدگاه توسط مصي — سپتامبر 14, 2009 @ 12:19 ب.ظ. | پاسخ

    • خواهش می‌کنم برادر عزیزم من که اصلن از حرفهای شما ناراحت نشدم. امیدوارم خداوند مشکلات همه‌ی مارو حل کنه.

      دیدگاه توسط سینا ر — سپتامبر 14, 2009 @ 3:05 ب.ظ. | پاسخ

  12. براي محمد قوچاني/ سوسن شريعتي

    http://tagheer.ir/fa/archives/1388,06,10/38

    دیدگاه توسط منصوره — سپتامبر 15, 2009 @ 4:19 ب.ظ. | پاسخ

  13. سرود رسمی تشکیلات راه سبز امید(رسا)
    زکاخ سفید آمدست این نوید / که آماده شد راه سبز امید
    بهشت این زمان بی گمان جای ماست / که شعبان بی مخ نگهدار ماست
    به امّید بی بی سی قهرمان / به یاری اوباش رذل زمان
    بُود گردن سبزمان بس کلفت / زنم دلبخواهی همی حرف مفت
    دگر گشته پر کاسه صبرمان / که پوسیده باشد همی عقلمان
    ز جا برکنم نام ایران زمین / بود معنی راه سبزم همین

    دیدگاه توسط irani — سپتامبر 18, 2009 @ 4:09 ب.ظ. | پاسخ

  14. سلاااااااااااام
    من از بلاگفا کوچ کردم آخه بلاگفا اعصاب مچاله کن شده بود !!!
    یه صفحه جدید تو وردپرس به دنیا آوردم 😉
    اینم آدرسش:
    http://judgment89.wordpress.com/

    دیدگاه توسط سارا — سپتامبر 18, 2009 @ 6:47 ب.ظ. | پاسخ

  15. سلام
    از بلاگفا کوچ کردم . آخه اعصاب مچاله کن شده بود!!!
    یه بلاگ جدید تو وردپرس به دنیا آوردم!
    اینم آدرسش:
    http://judgment89.wordpress.com/

    دیدگاه توسط سارا — سپتامبر 18, 2009 @ 6:49 ب.ظ. | پاسخ

  16. سلام از بلاگفا کوچ کردم آخه اعصاب مچاله کن شده بود.
    یه بلاگ جدید تو وردپرس به دنیا آوردم .
    اینم آدرسش:
    http://judgment89.wordpress.com/

    دیدگاه توسط سارا — سپتامبر 18, 2009 @ 6:53 ب.ظ. | پاسخ

  17. سلام بلاگفا رو ترک کردم
    آخه اعصاب مچاله کن شده بود!
    یه صفحه ی جدید تو وردپرس به دنیا آوردم
    اینم آدرسش
    http://judgment89.wordpress.com/

    دیدگاه توسط سارا — سپتامبر 18, 2009 @ 7:41 ب.ظ. | پاسخ

  18. وااااااای این همه کامنت (آیکون آب شدن تو زمین )
    خوب حذفشون می کردی!
    راستی ما آخر سر نفهمیدیم ، اینجا کامنت ها تاییدی ان یا نه بلافاصله نمایش داده میشن!
    الآن من بخوام کامنت خصوصی بذارم چی کار باید بکنم ؟
    اگه کامنت ها تاییدی ان این کامنتو حذف کن!
    یاهومسنجر باز نمیشه!!! خواستم ازت بپرسم امروز نرفتی کتک کاری و تظاهرات که ؟ یکی از دوستای خواهرم کتک حسابی خورده! 😦

    دیدگاه توسط سارا — سپتامبر 18, 2009 @ 9:35 ب.ظ. | پاسخ


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

برای سینا ر پاسخی بگذارید لغو پاسخ

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com.