دلبستگی

جون 17, 2008

از نيهيليسم مد روشنفكري تا شك مقدس

Filed under: اعتقاد,جامعه — سینا ر @ 2:25 ب.ظ.

«کدام خصلت در اين تفکر و اين زندگي است که فاصله ما را با او زياد نکرده و پرداختن به او را ناگزير ساخته است؟ براي اين «ما»ي در آرزوي شنيدن حرف جديد و عجول براي عبور، شريعتي قديمي چه حرف جديدي دارد که از او نمي گذريم؟ آيا ما داريم درجا مي زنيم يا او است که طي اين سال ها پا به پاي ما آمده است؟ چرا پرونده او بايگاني نمي شود؟»
گفتن از شريعتي كار آساني نيست مخصوصا براي كسي مثل من كه بيشتر افكار و انديشه و يا حتي زبان و ادبيات نوشتن اش را از شريعتي وام گرفته باشد شريعتي براي من تنها يك جامعه شناس يا فلسفه شناس و تاريخ شناس و يا يا انديشمند نيست شريعتي براي من تنها يك معلم نيست شريعتي براي من يك شخصيت و قالب ثابت ندارد. شريعتي تركيبي از همه اين ها است چيزي كه شايد بيانش ساده نباشد. درست در زماني كه غرق در ادبيات شيرين صادق هدايت شده بودم و با كراكتر هاي داستان هايش به تصوير سازي هايي بي بديلش سفر مي كردم. و غرق در پوچي هاي شيرين هدايت بودم! «هيچ» هايي كه هدايت استادانه تصويرش مي كرد و من داشتم گم مي شدم. ناگهان شريعتي را پيدا كردم شريعتي واقعي را نه شريعتي كتاب هاي درسي و راديو تلويزيون، كم كم آن كليشه نيهليسم مد روشنفكري را كه داشت در ذهنم شكل مي گرفت با «شك مقدس» شيرين تر شريعتي در هم شكستم. درست يادم است كه اولين كتابي كه از استاد خواندم «پدر مادر ما متهميم» بود دستانم مي لرزيد وقتي ديدم بيشتر طرف شخصيت روشنفكر داستان شريعتي هستم و وقتي مي ديدم كه سوالاتي كه شخصيت روشنفكر امروزي داستان شريعتي مي پرسد و شخصيت سنتي و مذهبي را به چالش مي كشيد و در طرف مقابل شخصيت مذهبي داستان هم تسليم مي بود و حرفي براي گفتن نداشت خيلي خوشحال مي شدم! والبته دروغ نگويم خيلي هم ترسيدم!
خوشحال از اينكه افكاري را كه مدتي ترس از طرد شدن و ترس از تنبيه شدن توسط جامعه يا پرورگار اجازه بروزشان را از من گرفته بود بيان مي شد و من اينك با اينها مواجه بودم. صفحات كتاب و سوالات شريعتي را با صداي بلند براي همه مي خواندم و فرياد مي زدم اگر راست مي گوييد جواب بدهيد! نفس كش مي طلبيدم اما چه انتظار بيهوده اي كه هيچ نفس كشي در اين ديار نيست! و اما چرا ترسيدم؟ اين سوالات شك را در وجودم بيدار مي كرد ديگر نمي توانستم با دعاي كميلي كه معني اش را نمي فهميدم گريه كنم! ديگر نمي توانستم با چند ساعت گرسنه ماندن با افتخار به همه بگويم روزه گرفتم، ديگر نمي توانستم ظهر و عصر عاشورا زنجير بزنم و فكر كنم كه به «حسين» نزديك مي شوم ديگر نمي توانستم به حرم هر امامزاده اي كه در هرجايي وجود دارد سبز ببندم! و از همه مهمتر ديگر نمي توانستم علي را فاطمه را و حسن و حسين را بدون آنكه بشناسم دوست داشته باشم و همينطور قرآن را. اينها شكهاي مقدسي بود كه شريعتي در من بيدار كرد و پايه هاي يك يقين دروغين را فرو ريخت. و من ماندم با اينهمه ترديد اگر چه دردش زياد تر بود، چون ديگر دردها را در بيداري حس مي كردم و ديگر اصلا مسكني و مخدري هم در كار نبود و اما جمله معلم شريعتي هميشه آوازه گوش بود «بگذار تا شيطنت عشق چشمان تو را به عرياني خويش بگشايد هر چند آنجا جزء رنج و اندوه نباشد اما كوري را به خاطر آرامش تحمل نكن» و اما ما مانديم و ميراثي از استاد كه براي همه شاگردانش مانده است تنها ميراثي كه ميتوانيم عميقا به آن افتخار كنيم. ميراثي كه استاد بيشترين آزار روحي را سر اين قضيه ديد و همانا بزرگترين افتخارش بود: مذهبي ها او را به بي ديني و روشنفكران او را به تحجر متهم كردند و نواختند و اين ميراث امروز ماست و چه شيرين است اين تنهايي. و چه مقدس است اين لحظاتي كه حس كني در جمع «اين»ها و «آن»ها جايي نداري.
اما اين همه راه نيست شريعتي براي معلم شدن و معلم ماندن رنج هاي بي شماري را تحمل كرد و تجمل مي كند چنانكه اين روزها كه بيش از 30 سال از سالمرگ شريعتي مي گذرد نقدهاي بي رحمانه و نسبت هاي ناروا به شريعتي روز به روز بيشتر مي شود و اين ها همه نشان از حس حسادت بيمارگونه جامعه روشنفكري ما دارد كه تاب ديدن اين را ندارند كه شريعتي زنده چگونه مرده بودنشان را در جامعه هويدا مي كند!
«…اصرار برخي از روشنفکران – و آن هم غالباً با شور بسيار و هيجان غيرآکادميک – نيز در مرده اعلان کردن شريعتي که 30 سال پيش مرده است، ذهن پرسشگر را مشکوک به زنده بودن شريعتي مي کند؛ نکند او هنوز زنده است. تفکر مرده مگر اين همه قاضي القضات مي خواهد؟ »«…همه دهه پنجاه – شصت اتهام او داشتن رويکردي عقلاني (بخوانيد ايدئولوژيک) به دين بود و اين يعني اقلي کردن آن و تقليل قدسيت اش به بعد اجتماعي و دهه هفتاد – هشتاد اتهام او فربه کردن ً دين و اکثري کردنش شد. همه دهه شصت به انکار نقش او در شکل گيري انقلاب و نظام پس از آن گذشت و همه دهه هفتاد- هشتاد به اثبات آن . دهه پنجاه – شصت او متفکري بي سيستم، دينداري التقاطي و سياستمداري مشکوک و محافظه کار (و اي بسا وابسته) ناميده شد و دو دهه بعد بنياد گرا، راديکال خشن و منادي مرگ (بمير يا بميران) و…
مي بينيم هنوز که هنوز است جرم او دقيقاً روشن نشده اين است که هيچ کدام از قضات – متوليان سنت در دهه پنجاه و متوليان امر نو در اين روزها- نتوانسته اند او را به زندان تاريخ بيندازند. دادگاه شريعتي متهم تا اطلاع ثانوي برپاست و هنوز تماشاچي دارد و بدل شده است به يکي از دموکراتيک ترين پرونده هاي نظري اين مرز و بوم. موفقيت يک روشنفکر همين است؛ زندگي اش را بدل به پرونده يي اجتماعي کند. کدام زندگي؟ همان زندگي که ترکيبي است از مصدرهاي نابهنگام و غيرمترقبه.»

29 خرداد سالگرد مرگ غريبانه معلم شريعتي را تسليت مي گويم به اميد روزي كه بتوانيم پيكر پاكش را به وطن منتقل كنيم.
پ ن: عبارات Italic(مورب) شده داخل گيومه نقل از سوسن شريعتي مي باشد.

6 دیدگاه »

  1. نمی دونم چرا به دکتر شریعتی علاقه خاصی دارم اخه زیاد درمورد مطلب نمی دونم تا حالا چند جمله بیشتر نخوندم از ایشون ولی همین چند جمله منو علاقه مند به این عزیز کرده…

    دیدگاه توسط بزرگترین سایت عکس — جون 17, 2008 @ 8:46 ب.ظ. | پاسخ

  2. با سلام خدمت مدیر محترم وبلاگ یک سوال داشتم ایا غیر از سایت تودی لینک که به وبلاگها هم لینک میدهد و وبلاگها در ان مطالب خودشان را مینویسند سایت دیگری هم به این شیوه است تا ما به ان لینک دهیم با تشکر از شما

    دیدگاه توسط مهدی — جون 20, 2008 @ 6:09 ق.ظ. | پاسخ

  3. دلبستگي
    .
    بله دوست عزيز وبساي قطار، صبحانه بالاترين و البته چندين وبسايت ديگر هم هستند كه چندان معروف نيستند..

    دیدگاه توسط سینا ر — جون 20, 2008 @ 10:35 ق.ظ. | پاسخ

  4. بازم شريعتي؟؟!اي خدا ..نخوندم صبر كن ببينم چي نوشتي؟

    دیدگاه توسط خوشه — جون 20, 2008 @ 6:26 ب.ظ. | پاسخ

  5. چرا اينجوريه؟
    چرا نمياد؟http://nikahang.blogspot.com/2008/05/blog-post_272.html

    دیدگاه توسط خوشه — جون 24, 2008 @ 1:46 ب.ظ. | پاسخ

  6. مطلب جامع و کاملی بود . تمام آن را مطالعه کردم. من هم به روز شدم

    دیدگاه توسط احسان ابراهیمی — جون 25, 2008 @ 1:28 ب.ظ. | پاسخ


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

برای خوشه پاسخی بگذارید لغو پاسخ

وب‌نوشت روی WordPress.com.