دلبستگی

سپتامبر 23, 2007

یا تاریخ دروغ می گوید یا شمس یا مولانا(قسمت دوم)

Filed under: ادبیات,اعتقاد — سینا ر @ 2:45 ب.ظ.

بعضی دوستان پرسیدند که چرا این موضوع را انتخاب کردم و چرا شخصیت شمس برایم جالب است، باید بگویم دلیل اصلی اش ارادتی است که نسبت به مولانا دارم. و آرامشی را که از کلام مولانا گرفته ام اینک مرا مجاب کرده که از او دفاع کنم.
دوستانی که می خواهند از قصه عشق شمس به کیمیا خاتون سر در بیاورند باید کمی حوصله کنند و قسمت اول را هم بخوانند! و اما قسمت دوم که کمی هم طولانی تر از قسمت اول می باشد..
.
…حالا مانده ام این تناقضات تاریخ را چه کنم؟ گویی اگر من تاریخ را رها کنم او مرا رها نمی کند! آنجا که تاریخ گواهی به کرامات خاص شمس می دهد را چگونه تفسیر کنم؟ مگر قرار نبود معقول باشم! مگر قرار نبود شمس یک انسان معمولی باشد و ریشه ی حسد و نفرت و کینه و بدبینی و پرخاش بر زن در وجود او نهفته باشد؟(همچون همه انسانها) پس چرا مثل سایر آدمهای معمولی نیست؟
به ناچار بار دیگر تاریخ را مرور می کنم. خوب تر نگاه میکنم شاید اصلا مورد خاصی بر اثبات کرامات شمس وجود نداشته باشد!
اما چه کنم که به هر کتابی سر میزنم موارد شگفت انگیز میبینم.. «مگر همین شمس نبود که برای رهایی مولانا از قید ظواهر دین وقتی مولانا کنار حوض نشسته است کتاب های کمیاب مولانا را در آب می اندازند و بعد دوباره کتاب را بدون آنکه آسیبی ببیند از آب خارج می کند؟! و هنگامی که مولانا سرّ ماجرا را پرسید گفت این ذوق و حال است»(نقل روایت در کتاب رساله در تحقیق احوال و زندگی مولانا-بدیع الزمان فروزانفر و همچنین زندگی نامه مولانا-محمد شبلی نعمانی و کتاب مولانا-دکتر بدیع الزمان فروزانفر و همچنین مولوی دیروز و امروز، شرق و غرب- فرانکلین دی.لوئیس و…) و یا روایتی را که سپهسالار(رساله ص 128) نقل میکند:
«شمس پس از رسیدن به قونیه، 6 ماه در حجره ی صلاح الدین زرکوب به گفتگو با مولوی سپری نمود و هیچ کس به جز صلاح الدین را به داخل راه نمی داد، چون گفته شده که آنها در طی این مدت طولانی، هیچ نخوردند و نیاشامیدند و حتی قضای حاجت نکردند! و سرانجام آنها از اتاق بیرون آمدند و شمس، مولوی را به شرکت در سماع ترغیب کرد تا اسرار و حقایقی را که راجع به آن بحث کرده بودند در قالب رقص بیان گردد.»
پس شمس معمولی نیست و اگر این افسانه است من میگویم آن یکی را هم افسانه بگیر!! خلاصه یکی از این ها باید دروغ باشد این حساب دو دو تا چهار تا است. این اما پایان بازی تاریخ نیست..
چقدر پارادوکس تاریخی ببینم و دم بر نیاورم! بالاخره شمس معمولی است یا نه؟ خوب است یا بد؟ وقتی شمس را با آن کرامات میبینم و قبول می کنم دیگر نمی توانم بپذیرم این آزار و اذیت را بر سر یک دخترک بیست و پنج ساله روا داشته است.. اصلا از کرامات شمس عبور کنیم، شمس را رها میکنم، مولانا را چه کار کنیم؟ یعنی شمسی این کارها را کرده که «مولانا او را در دیوان تا مرتبه خدایی امتداد داد»(پیر من و مراد من درد من و دوای من/ فاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من) شمسی که شاگردش یعنی مولانا به گفته بزرگان مولانا شناس می تواند در کسوت یک مهاتما گاندی باشد و حتی میتوان از افکار سیاسی و روانشناختی اش در عصر حاضر سود برد؟ مولانایی که پرفسور آنه ماری شیمل مولوی شناس بزرگ یاد می‌کند «وقتی که در اردوگاه ماربورگ زندانی آمریکائی‌ها شده بود، مثنوی بود که به کمک او آمد و از همان جا بود که انگیزه آن را یافت که به شناخت مولانا مبادرت بورزد.» و مولانایی که به گفته شریعتی که می گوید در هنگامه آشفتگی های ذهنی «مولانا دو بار مرا از مرگ نجات داد.» یادمان نرود که مولوی را «شمس» مولانا کرد و آن پیوستگی مولانا و شمس را که با هم تجسم میکنم و آن عشق باور نکردنی مولانا را به شمس..
میبینم که به سادگی هم نمیتوانم بگویم آنها آدمهای معمولی بوده اند، تاریخ این اجازه را هم به ما نمی دهد.
هرچه بیشتر دقت میکنم میبینم انگار یکجای کار ایراد دارد، انگار یکی کمیتش لنگ میزند؛ گویی یک کسی واقعیت را نمی گوید. یا مولانا دروغ میگوید یا شمس یا تاریخ! بد نیست دوباره سری به تاریخ بزنیم اینبار همه آنچه که تاکنون گفته شد را نادیده بگیریم و بدون پیشداوری نگاه کنیم.. «تاریخ» شمس را اینگونه معرفی کرده است:
در افسانه ها شمس تبریزی را انسانی «کاریزماتیک » و امی، قلندری معمولی یا درویشی سرگردان و البته صاحب نیروهای اعجاب انگیز تصویر کرده اند که مولوی نام او را مایه عشق ورزیهایش قرار داد تا شاگردانش را بیازماید و او را شخصیت غزلهایش کند. این مهم در آثار جامی، دولتشاه و تا حدی در آثار افلاکی به چشم می خورد و نگرش عارفانه به شمس بعدها در آثار مولوی پژوهان نخستین مغرب زمین انعکاس یافت(تاریخ ادبیات ایران). براون معتقد بود شمس تبریزی فرزند شخصی به نام جلال الدین مسلمان است؛ که بساط حشاشین(حشیش) و لواط را برچید. ردهاوس به رفتار «بی اندازه پرخاشگرانه و تحکم آمیز» شمس اشاره کرده است. اسپرنگر شمس را «نفرت انگیز ترین بدبین» خطاب می کند، نیکلسن او را «نسبتا بی سواد» می داند و در جای دیگر او را از لحاظ شور و اشتیاق معنوی و فقر و تنگدستی انتخابی و شیوه مرگ به سقراط شبیه می سازد».(مولوی دیروز و امروز، شرق و غرب- فرانکلین دی.لوئیس)
اما در جای دیگر نشر تاریخچه ی منظوم خانواده ولد به سال 1937 به قلم سلطان ولد که حاوی جزئیاتی از مراوده مولوی و شمس است، چهره ی رمانتیک و افسانه واری را که جامی و دولتشاهی ارائه شده است را زیر سوال می برد.
سلطان ولد که شمس را شخصا می شنا خت او را مردی صاحب«فضل و علم و عبارت و تحریر» می خواند متعاقب آن افلاکی از قول مولوی گفته شد که «شمس به علم روز احاطه داشت، فقه خوانده بود، با علمای زمانه ی خویش نشسته بود و حتی ریاضیات و نجوم نیز می دانسته است(مناقب صص 625-6)
با اندکی مقایسه اینها حال عجیبی به آدم دست می دهد!
غیب بی بازگشت شمس
روایت متفاوت دیگر تاریخ، ماجرای غیبت بی بازگشت شمس است که بازهم تناقض تاریخ رهایمان نمی کند دکتر زرین کوب آنرا به خاطر درگذشت ویا بهتر بگوییم قتل غیر مستقیم کیمیا خاتون می داند و فرار شمس از این خاطره حزن انگیز و شاید فرار از عذاب وجدان(نقل به مضمون پله پله تا ملاقات خدا) و فرانکلین دی لوئیس(مولانا پژوه غربی) حسد شاگردان مولانا و حسد علاالدین ]پسر مولانا[، نسبت به شمس را عامل هر سه غیبت او می داند که دو غیبت اول با اصرار مولانا و شاگردانش بازگشت داشت و مرتبه سوم که غیبتی بی بازگشت بوده است. دی لوئیس چنین نقل میکند که شمس هنگام سومین خروجش می گوید «هرگز باز نخواهد گشت و به جایی می رود که هرگز کسی او را نخواهد یافت»(نقل به مضمون- مولانا دیروز و امروز شرق و غرب)
البته پله پله تا ملاقات خدای زرین کوب نقش علا الدین را در غیبت شمس انکار نمی کند و آن را هم به طریقی به کیمیا خاتون نسبت می دهد و اینکه علاالدین دلبسته ی کیمیا بوده است و ماجرای عشق او به کیمیا شمس را «بدبین» کرده بود، بنابراین علا الدین هم بی میل نبوده که شرّّ شمس کم شود!.
استاد فروزانفر ماجرا را به گونه ای دیگر روایت میکند«…دشمنی و عداوت یاران مولانا با شمس… و احتمال قوی می رود که بعضی پیوستگان و خویشان مولانا نیز که از شورش اهل قونیه و شکست کار خود نگران بوده یا اینکه نام جاوید و عضمت روزافزون آن بزرگ را در عالم ماده و معنی دیدن نتوانسته اند با این گروه همراه و در آزار شمس همدست شده باشند چنانکه بعضی میگویند(روایت افلاکی) علا الدین محمد]فرزند مولانا[ با دشمنان همدست شده و بعضی او را شریک خون شمس شمرده اند. بنابر روایات ولدنامه چون یاران به کین شمس کمر بستند و بجد به آزار وی برخواستند شمس دل از قونیه برکند و عزم کرد دیگر بدان شهر پرغوغا باز نیاید و چنان رود که خبرش به دور و نزدیک نرسد و بمرگش همداستان گردند…(مولانا جلال الدین-بدیع الزمان فروزانفر ص75و 76» اما دی لوئیس ماجرا را اینگونه روایت می کند: گویا علا الدین میترسیده شمس مقام نائب استادی پدر را که معمولا به پسر می رسیده از او بقاپد و در کنار آن حسد شاگردان مولانا قرار می گیرد که معتقد بودند شمس شایستگی این همه ستایش شدن را ندارد و نسبت به شمس عداوت می ورزیدند.(نقل به مضمون) و البته خود شمس در مجموعه «مقالات» هنگام ترک قونیه طوری روایت می کند که گویا هیچ ملالی ندارد و آرامش درونی اش برقرار است(که به نظر من با روایت استاد زرین کوب مبنی بر ناراحتی شدید شمس هنگام خروج، تناقض دارد) روایت شمس از حال خویش چنین است: «اگر واقع شما با من نتوانید همراهی کردن، من لا ابالیم(1). نه از فراق مولانا مرا رنج، نه از وصال او مرا خوشی! خوشی من از نهاد من، رنج من از نهاد من. اکنون با من مشکل باشد زیستن»(مقالات، 757) و «شما چون به حلب آمدید در من هیچ تغیر دیدید در لونم؟ و آن صد سال بودی همچنین بودی»(مقالات ص 151)(2)
همه اینها دست بدست هم می دهد تا «خورشید دین» مولانا برای همیشه او را ترک کند.
این پارادوکس های دوست داشتنی تاریخ عجیب دارد پخته ام می کند اینروزها!(3)

توضیحات
1. توضیح واضحات اینکه در عرفان لا ابالی به کسی گفته می شود در قید هیچ چیز غیر از خدا نباشد.
2. بعضی مورخان معتقدند که مجموعه «مقالات» را مریدان شمس نگاشته اند نه خود شمس و به این علت تناقضاتی در آن دیده می شود و آشفتگی «مقالات» را چنین توجیه میکنند که توسط چندین نفر نگاشته شده است(جالب اینجاست که اگر این قضیه صحت داشته باشد که به نظر من با توجه به شخصیت شمس و اینکه هیچ اثر مکتوبی برجای نگذاشته صحت دارد مشخص نیست چه کسی از زندگی شخصی و درون خانه شمس خبر داشته است! اشاره به صفحات 241 و 244 و 245 مجموعه «مقالات» دارم که حالات عجیب و نامفهومی را از شمس روایت می کند و دکتر اسلامی ندوشن در داستان کیمیا به آنها استناد کرده است)
3. چون خودم حین خواندن مقاله چندان دوست ندارم به پانوشت مراجعه کنم منابع را در انتهای هرسخنی که نقل کرده ام در داخل پرانتز نگاشته ام میدانم که این کارم چندان با اصول نگارش همخوانی ندارد اما وبلاگ است دیگر بگذار اینجا راحت باشیم!

18 دیدگاه »

  1. اول!
    منم لینکیدمت، فکر نکنی بی معرفتما 😉
    مطلبت راجع به مولانا و شمس جالب بود من فعلاً قسمت1 رو خوندم به زودی میام قسمت 2 رو هم می خونم، الان سر درد شدید دارم واقعاً توانم نیست این مطلب طولانی رو تجزیه و تحلیل کنم. خسته نباشی.

    دیدگاه توسط Elina — سپتامبر 23, 2007 @ 6:17 ب.ظ. | پاسخ

  2. […] قسمت دوم را بخوانید […]

    بازتاب توسط یا تاریخ دروغ می گوید یا شمس یا مولانا(قسمت اول) « دلبستگی — سپتامبر 23, 2007 @ 8:07 ب.ظ. | پاسخ

  3. دومممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم!!!
    من تو اول شدن ارزو به دل موندم…..
    نخوندم …حوصلهه ندارم كه بخونم بزار هر چي خواستن بگويند اين رجا ل ها!
    كك من يكي كه ديگر نمي گزد!
    تا بعد

    دیدگاه توسط حصار ترديد — سپتامبر 24, 2007 @ 12:17 ق.ظ. | پاسخ

  4. سلام
    آره تاريخ را فقط بايد خوند و ازش درس گرفت
    در مورد حكايت هاي پراز تناقضي مثل شمس نه ميشه دروغش را ثابت كرد و نه راستش
    من فكر ميكنم اينكه نخواهيم به زور نظري را به كسي ثابت كنيم نشانه رشد عقلي ماست. چقدر خوب كه تو هم به نقل قول اكتفا كردي و با تمام تعصبي كه به شمس داري در پايان پستت عقيده درست يا غلطت را به رخ نكشيدي
    پايدار باشي

    دیدگاه توسط منصوره — سپتامبر 24, 2007 @ 6:06 ق.ظ. | پاسخ

  5. تطبعی که کرده بودی جالب بود و همانگونه که خود در متن «درباره من…» نوشته ای از یک متخصص صفر و یک بعید…هرچند که من نیز به درد تو دچارم که مکانیکی ام ولی دل در گرو آدمیت دارم…
    به نظرم پایان ماجرای شمس می تواند به گونه دیگری هم تعبیر شود که البته در جایی این تعبیر را ندیده ام (البته ممکن است به سبب همان ارادت تاریخی به شخصیت شمس و مولانا باشد)… آن هم اینکه شمس هم دارای آن کرامات بوده و هم انسان…یعنی سیری داشته از اوج عزت به حضیضی که با قتل غیرعمدی کیمیا خاتون به ذلت می رسد… بالاخره انسان است و می تواند بعد از رسیدن به مراتب کرامت و … شیخ صنعانی کند. نمی تواند؟
    از این زاویه شاید حسادت اطرافیانی در کار بوده ولی دستاویزی هم داشته اند.
    خوشحال می شوم نظرت را بدانم

    دیدگاه توسط Mr Engineer — سپتامبر 24, 2007 @ 1:08 ب.ظ. | پاسخ

  6. پاسخ دلبستگی
    .
    Mr Engineer عزیز.. حرفت کاملا منطقی است که هر مخلوقی در هر مرتبه ای و در هر زمانی می تواند اشتباه کند.. مشکل اینجاست که هر انسانی هر چقدر که بزرگ تر می شود انتظار بیشتری از او می رود.. اینکه شمس به مرتبه ای بالا می رسد که خداوند مقامات خاصی را به او اعطا می کند نباید اشتباه «بزرگ» انجام دهد، به نظرم یک قانون نا نوشته است.. که اگر چنین شود به نظرت نمی توان به شناخت خدا شک کرد؟ و عیاذ بالله نمی توان گفت خدا هم اشتباه کرده است! حتما قبول داری که انسانهای بزرگی در طول تاریخ هستند که اشتباه چندان بزرگی در زندگی خود انجام نداده اند و مدام آنچه را که اعتقاد داشته اند انجام داده اند(به گواهی تاریخ) من میگویم چرا خداوند به آنها این کرامات خاص را اعطا نکرده است و به شمسی که قطعا می دانست چنین خواهد کرد اعطا کرده است؟ به همین دلیل می گویم که در زندگی شمس یکی از این وجهات باید افسانه باشد!.. یا شمس چندان بزرگ نبوده(که اگر قبولش کنیم خیلی چیزها به هم می ریزد، خودت که بهتر میدانی) و یا اگر بزرگ بوده است نمی تواتد قاتل و شکنجه گری بی رحم باشد!!

    دیدگاه توسط سینا — سپتامبر 24, 2007 @ 10:11 ب.ظ. | پاسخ

  7. سينا تو چرا اينقدر سرت درد ميكنه براي اين مسائل؟!
    ديگر نه افسانه راست ميبگويد ونه تاريخ هر دوشان را به حكمي …..شايد لاجرم بايد همان افسانه بمانند!

    دیدگاه توسط حصار ترديد — سپتامبر 25, 2007 @ 12:06 ق.ظ. | پاسخ

  8. تو كه ميداني اين دل گرفتن هاي من تمومي ندارد….نميدانم چرا…ولي..تو هم كه نيستي هيچ وقت……ادم بايد دلش را به چي خوش كند..نه بازم شد منفي…..
    حال همه ما خوب است
    اما تو باور مكن!

    ديگر از اين همه سلام ضبط شده بر اداب لاجرم خسته ام ……….
    ………
    نه من خوبم …..يه مشت كتابهاي روانشناسي و ريختم جلو خودم ..بايد يه چيز هايي رو به خودم ثابت كنم….
    ميشود يعني؟…..بيشك ..اري ….اري ….اري …دلم را به اين خوش كرده ام .الكي خوش !
    اينم شد يه مقاله ديگه اما پرت رت پرت از ماجرا!
    حذفش كن اين كامنت را ..دلم گرفته بود يك چيزكي بنوشتم!
    در پناه هو
    سبز باشي ….. و بختيار

    دیدگاه توسط حصار ترديد — سپتامبر 25, 2007 @ 12:05 ب.ظ. | پاسخ

  9. سلام
    در جايي شنيدم كه شاعر بزرگوار سيد علي صالحي گفته است دلايل و مدرك هايي وجود دارد كه نشان ميدهد شمس تبريزي يك زن بوده
    من اين مقاله رو نخوندم و دلايل ان را هم به تبع نشنيدم ..
    اما فكر كنم اگر در اين مورد هم تحقيقي شود بد نباشد
    سبز باشي

    دیدگاه توسط حصار ترديد — سپتامبر 27, 2007 @ 1:47 ب.ظ. | پاسخ

  10. مطالب خوبی رو گردآوری میکنی
    حتما بیشتر بهت سر میزنم

    دیدگاه توسط هوپا — سپتامبر 27, 2007 @ 9:03 ب.ظ. | پاسخ

  11. مدتی در سایت ازدواج موقت ، هر روز ساعت ها پرسه زدم به امیدی که یه روز فرد مورد نظرم را پیدا کنم ولی دریغ و افسوس که به هدفم و فرد مطلوبم نرسیدم *** از دورها چه زیباست امواج آبی آب اما دریغ و افسوس چون میرسی سرابه *** از عزیزان میخوام که از ته دل برام دعا کنن تا به فرد مطلوبم نیمه ی گم شده ام برسم . و آنگاه که خدایان دانستند قدرت انسان بی کران است ، بیمناک شدند مبادا روزی رسد که انسانها قدرتی فراتر از خدایان بیابند و بر آنها طغیان کنند. پس تمامی آنها را به دو نیم کردند و هر نیمی را در گوشه ای از جهان هستی افکندند از آن روز انسان به دنبال نصف گمشدۀ خود می گردد که اگر دو نیمه هر آدمی یکدیگر را بیابند کمال واقعی را نیز خواهند یافت.
    ((بر گرفته از اساطیر یونان باستان)) emprator_2033@yahoo.com
    said 26 sale khoshgele
    لطفا پیام بدید توایمیلم یا یاهو آیدیم باتشکر.

    دیدگاه توسط سعید 26 ساله خوشگله — اکتبر 13, 2007 @ 10:34 ق.ظ. | پاسخ

  12. دست شما درد نکنه مطالب آموزنده ای بود. ولی نتیجه گیری مانند فیلم های معنا گرا انجام شده بود. لطفا نظر کارشناسی خود را هم بیان کنید.

    سپاس

    دیدگاه توسط احسان — اکتبر 31, 2008 @ 1:38 ق.ظ. | پاسخ

  13. این خانوم میخواست اسمش کنار شمس قرار بگیره و مشهور بشه که شد حالا به چه قیمیتی؟ حیف اون قلم خوبی که این خانوم داره

    دیدگاه توسط reza — ژانویه 29, 2009 @ 6:57 ب.ظ. | پاسخ

  14. سلام منکه می گم داستان کیمیا خاتون حقیقته.خوشحال میشم داستان من هم و بخونی

    دیدگاه توسط پرومته — مارس 14, 2009 @ 11:39 ق.ظ. | پاسخ

  15. عالي بود

    دیدگاه توسط فرنوش — آوریل 7, 2009 @ 3:59 ب.ظ. | پاسخ

  16. سلام. خوشحال شدم از اينكه يه اين معماها پرداخته ايد اما تمام توضيحاتي كه در دو قسمت اين متن آورده ايد به نظرم به اين مساله كه واقعا رفتار شمس با كيميا آنقدر بد بوده كه منجر به مرگ او شده يا نه چندان نپرداخته ايد. يه نكته اينكه به نظر من مهم اين نيست كه بفهميم شمس داراي چه كراماتي بوده و آيا واقعا بوده يا خير و آيا داشتن اين كرامات مانع از آن برخوردها ميشوديا خير، بلكه اين بعد از شخصيت شمس (برخورد با زنان) هرگز پرورش نيافته بوده و اشكالي هم بر مراتب عرفانيش وارد نيست.يعني نبايد انسانها را سياه و سفيد ديد حتي اسطوره هايي همانند شمس و مولانا را. اتفاقا من مي‌خواهم بگويم كه مولانا با اينكه مريد شمس بوده اما پس از آشنايي با شمس و كسب آموزه هاي او بمراتب از خود شمس كاملتر شده اما شمس زماني كه همانند مولانا با پديده اي جديد مثل عشق مواحه ميشود از پس آن برنم آيد و اين گردنه را به سلامت نميتواند گذر كند.
    بهرحال از مطلبتان واقعا استفاده كردم. ممنون

    دیدگاه توسط مهدي — نوامبر 17, 2009 @ 9:45 ق.ظ. | پاسخ

  17. […] يا تاريخ دروغ مي گويد يا شمس يا مولانا(قسمت دوم) […]

    بازتاب توسط يادداشتي بر كتاب كيميا خاتون اثر سعيده قدس « چراغي بايد افروخت — مارس 17, 2010 @ 8:08 ق.ظ. | پاسخ

  18. احسنت

    دیدگاه توسط Sun — جون 10, 2018 @ 5:39 ب.ظ. | پاسخ


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

بیان دیدگاه

وب‌نوشت روی WordPress.com.