دلبستگی

سپتامبر 19, 2007

یا تاریخ دروغ می گوید یا شمس یا مولانا(قسمت اول)

Filed under: ادبیات,اعتقاد — سینا ر @ 1:27 ب.ظ.

سخنی با دوستان
شاید دلیل اصلی نگارش این مقاله، پست تحریک آمیز دوست خوشفکرم هم صحبت خاک بود و نقلی که از کتاب کیمیا خاتون سعیده قدس آورد، و اینچنین ما را بر آشفت و چه خوب یادمان انداخت که هیچ نمیدانیم و آنچه را که خوانده ایم نیز نیک نمیدانیم مثل بسیاری از کتابها که تنها می خوانیم و میگذریم و به کنه ماجرا پی نمی بریم.
این مقاله آسان بدست نیامده انصاف است که اگر دوستی خواست منت بر سر ما گذاشته و آنرا در جایی نقل کند حداقل نام وبلاگ را ذکر کند(لینک مستقیم هم نحواستیم!) قدر این مقاله برایم مثل مطالب قبلی نیست که بعضی با یک کپی پیست مطلب را به وبلاگ خود انتقال دادند و خواننده هایشان را هم به نظر دادن ترغیب(که گویی چه زحمتی برای نگارشش کشیده اند!) و ما هم ککمان نگزید که قضیه چندان قدری و اهمیتی نداشت اما اینبار… بگذریم.
به علت اینکه مطلب کمی طولانی است و خواندن آن خارج از حوصله عموم وبلاگ خوانها آنرا در دو قسمت بر روی وبلاگ قرار می دهم.
.
قصه چیست؟
قصه اینبار قصه مولانا شده است و شمس تبریز.. هیچ چیز را بیشتر از اسطوره شکنی دوست ندارم و اینکه نشان بدهیم اسطوره ها هم زمینی هستند و چه محبتی بزرگتر از این به اسطوره ها که آنها را از آسمان به زمین بکشانیم. تا بتوانیم لمسشان کنیم. اما باید هوشیار باشیم که اسطوره هایمان را به ناراستی نیالاییم که اگر چنین شود بازخوردش اجازه نیک زیستن بر روی زمین را از ما خواهد گرفت..
قضیه عشق شمس به کیمیا را در کتاب استاد زرین کوب و اسلامی ندوشن و فروزانفر و… دیده ایم و البته در کتب تحقیقی مولانا شناسان شرق و غرب و اینک داستان کیمیا خاتون سعیده قدس! و چه جالب که هرکدام به نحوی قصه را روایت می کنند. و چه حساس است که پس و پیش شدن کلمات می تواند قداست اسطوره ای چون شمس و مولانا را خدشه دار کند.
نمی خواهم حساسیتی روی نقل سعیده قدس نشان دهم که اگر دقیق نگاه کنیم فقط نحوه ی روایتش فرق می کند و البته ایرادی هم بر او وارد نیست چرا که او کتابش را در زمره ی رمان معرفی کرده است نه کتاب تاریخ. تورقی کوتاه که در کتاب ایشان می کنم، فقط این نکته برایم خودنمایی می کند که چرا سعیده قدس بر سر این مسئله دست گذاشته و البته بال و پری که به ماجرا داده است، جوابم این است که شاید او ذهن خواننده ایرانی را خوب می شناسد و سلیقه اش را هم می داند که چه رمانهایی را بیشتر می پسندند.(به این میگویند نویسنده باهوش) طوری روایت می کند که با خود می گویی عجبا انگار این قصه را تا بحال نشنیده ام، عجب قدرت کلامی دارد این دختر! البته که قوت ادبی متنش هرگز به اندازه ی قدرت ذهنش نیست اما واقعا به او دست مریزاد میگویم که توانست ذهن مرا اینچنین آشفته سازد. رجوع میکنم به پله پله تا ملاقات خدای زرین کوب تا ماجرا را دوباره مرور کنم.. حالا می شود فهمید که زرین کوب چرا زرین کوب شد، باید استاد را تحسین کرد چه استادانه نقل کرده به طوری که دل کسی را هم نشکسته است طوری بیان می کند که نه قداست شمس خدشه دار شود نه آنچه را که دیده به دروغ نیاورد و نه به ماجرا بال و پر داده تا به شهرت برسد که استاد نه نیاز به شهرت دارد نه تشنه آن است! هر چه هست روایت زرین کوب شجاعانه است اما نه به اندازه نقل سعیده قدس و حتی شاید نه به اندازه استاد اسلامی ندوشن؛ و شاید دلیلش آنست که از زرین کوب انتظار بیشتری دارند. و همه او را نگاه میکنند. و او شده است رفرنس مولانا شناسی ایران.
آنچنان که پیداست سعیده قدس بی میل نبود که پای مولوی را هم به میان بکشد تا رمان جنایی پلیسی عاشقانه اش را جذاب تر کند هر چند که ایشان خیلی زیرکانه درباره ی کتابش گفته است «اين اثر مطلقا يک اثر تحقيقي نيست و نمي¬تواند يک مرجع تاريخي باشد.» چه ماهرانه خود را از دست نقادان رهانیده است. دیگر سعیده قدس را رها میکنم و بدون هیچ پیش داوری قضیه را بررسی میکنم اگر شما هم مثل من کنجکاو شده اید مرا همراهی کند.
باید خوب گوش کرد و دید. شوخی، شوخی کوچکی نیست! اگر دقت نکنی تیشه به ریشه بر میخورد لازم است که هوشیار باشی.اول باید دید قصه حقیقت دارد یا خیر؟ انگار همه مشکلات در تشخیص همین یک کلمه است..
اینکه به راحتی بگویم دورغ است یا حقیقت که نمی شود، باید بحث را گسترده تر کرد آیا اصلا میتوان به تاریخ اعتماد کرد؟ پاسخ چیست؟ بله.. اما گر نیک بنگری میبینی تاریخ هم با ما شوخی های بسیار در سر دارد! پس این «بله» گفتن هم نمی تواند ساده باشد دقیقا مانند «خیر» گفتن. آنسوی قضیه را نگاهی می اندازم، اگر تاریخ را دروغزن بخوانم یعنی اینکه بخواهم اینجا «فرود»(و یا به تعبیر اسلامی ندوشن «افول») شمس را قبول نکنم ناچارم گواهی تاریخ برای «فراز» شمس را هم رد کنم. میبینی تاریخ چقدر زیرک است!
اما شاید «خط سومی» هم باشد، و آن اینکه شمس را با فراز و فرودش به رسمیت بشناسم. انگاره میکنی راه خوبی پیدا شده برای فرار از مهلکه! با خود و برای توجیه خود میگویم شمس هم آدمی معمولی بوده و باید «فراز» و «فرود» داشته باشد مثال همه آدمها(با عقل و منطق هم سازگار است) من هم آنرا می پذیرم تا به تاریخ دروغ نبسته باشم. احساس سبکی میکنم چون اتهام دروغگویی را از تاریخ برداشتم! چون میترسیدم قدرتش کلامم را و فکرم را و عقیده ام راه له کند. باشد همه اینها را می گذارم به حساب معمولی بودن شمس! و حرف زرین کوب را باور میکنم که شمس عاشق کیمیا بوده است و به روایات کمتر معتبر دیگر هم اعتماد میکنم و قبول میکنم کیمیا خاتون هم عاشق شمس بوده است(سندی در دست نیست اما اینکه دختری زیبارو و عفیف(به روایت افلاکی) از خاندان مولوی در آن زمان تا سن 25 سالگی ازدواج نکرده بوده برخی مورخین را به گمانه زنی واداشته است که در انتظار شمس بوده است-با منطق هم سازگار است-). به قول زرین کوب الفبای عشق زمینی را کیمیا به شمس یاد داده است و راه رسم زندگی لطیف زمینی را به او آموخت همه اینها را میپذریم چه اشکالی دارد که دختر 25 ساله و پیرمرد 60 ساله عاشق یکدیگر شوند که قصه عشق فراتر از این حرف ها است و به قول استاد زرین کوب «باید دید که عشق چه ها کرده و چه ها می کند» و این را هم می پذیرم که با توجه به تفاوت سن بین آنها اختلاف پدید آید همه اینها را قبول می کنم.
تا جایی که تاریخ خبر از رفتار مالیخولیایی شمس میدهد! اینجا دیگر انسانیت شمس دارد برایم خدشه دار می شود.
آنجا که دخترک بیچاره را از روی سوءظن «تهدید» میکند که حق خروج از خانه را ندارد و هنگامی که یکبار بدون اجازه از خانه خارح می شود او را تنبیه هم میکند و نسبت به او پرخاش میکند به حدی که کیمیا همسایگان را به کمک می طلبد و بعد از این ماجرا و پرخاش بر سر کیمیا، دخترک بعد از سه روز درد گردن میمیرد(نکند شمس او را کتک زده؟ خوب است ترس تاریخ اینجا اجازه اظهار نظر به اونداده است!). از یک طرف هرچقدر که نگاه میکنم نمیتوانم بپذیرم که شمس 60 ساله همسرش را به قدری آزار و شکنجه روحی و جسمی داده تا حدی که دخترک بیچاره بعد از ازدواج با شمس بیش از یک سال دوام نمی آورد و دق مرگ می شود. و چه بدتر برای توجیه عمل شمس گفته شود که کارش از دوست داشتن بوده است(یعنی همان بیماری سادیسم خودمان؟) و چه بدتر از آن که گفته شود روح خدا را در او دیده است و این بلا را سر دخترک آورده!
یعنی اینها را هم بگذارم به حساب معمولی بودن شمس؟ با سری افکنده می پذیرم و تاریخ خواندنم را دنبال میکنم! من که قدرت در افتادن با تاریخ را ندارم. قبول! اینها را هم با جمله ی اینکه شمس «معمولی» است و «زمینی» توجیه میکنم اما به شرطی که تاریخ بگذارد «شمس» تا انتها «زمینی» بماند.. همگان میدانیم که دیری نمی پاید که تاریخ تغییر موضع می دهد…(ادامه دارد)

قسمت دوم را بخوانید

14 دیدگاه »

  1. در مسابقه ما شرکت کنید و خروس قندی ببرید…:)

    دیدگاه توسط Reza — سپتامبر 20, 2007 @ 1:48 ق.ظ. | پاسخ

    • اگرفقط یکبار مقالات شمس رو میخوندید و به جای حرف از شنیده های دیگران به سراغ خودشون می رفتید
      و به جای باور کردن رمانی تخیلی از خودشون نظر می خواستید
      هیچ وقت این حرف هارو دربارشون نمی زدید!

      دیدگاه توسط M — آگوست 2, 2021 @ 10:33 ب.ظ. | پاسخ

      • ببخشید کدام تاریخ به جز مناقب افلاکی خبر مالیخولیایی از شمس میده!
        که اونم میگه شمس یک نگاه به کیمیا کرد اونم مرد
        افلاکی می خواد به شمس و مولانا کرامت ببنده
        اگر شما اینو باور داری پس باید باور کنی که تو همون کتاب مولانا به زن فاحشه میگم مریم یا رابعه(زنی عارفه در قرن سوم هجری)
        پس باید قبول کنی که شمس انقدر کرامت داشته که به هرکس نگاه می کرده کار طرف تموم می‌شده!
        پس باید قبول کنی مولانا با قورباغه هام حرف می زده!!!!
        پس باید قبول کنی مار آبی به زن مولانا مروارید میده!!!!!!!
        اگر اینارو قبول کردی پس قبول کن که کیمیا با یک نگاه شمس مردد!!!
        اگر یک بار یک بار فقط یک بار مقالات شمس به تصحیح استاد موحد رو ورق می زدی متوجه می شدی که اونا از هم جدا شدن
        این دختر بداخلاق بوده
        رغبت زیادی برای برقراری ارتباط جنسی با شمس داشته که شمس در مقابلش میگه:
        اگر مرا میل آن بودی غلامی بخریدمی!
        و شمس حتی دوستش هم داشته
        و دلیل اولیه ازدواج هم علاقه خود اون دختر بوده
        شمس میگه:
        و مرا این دامنگیر شد که عورت را دل در پی من بود!
        یعنی اون زن خودش بهم علاقه مند شد
        حتی میگه:
        آن کیمیا بر من دختر آمد . و به وقت آن (عشقبازی)آن همه شیوه و صنعت از کجا بودش؟
        روزان همه بدخویها بکردی(روزها بداخلاقی می کرد)و شب چو به جامه خواب درآمدی عجب بودی!
        خدایش بیامرزد چندان خوشی ها به ما داد…
        ازین عبارت معلوم میشه که:
        کیمیا دختری زیبا و باکره بوده
        بداخلاقی می کرده
        رغبت زیادی برای برقراری ارتباط جنسی با همسرش(شمس )داشته
        و اینکه اگر کسی کسی رو بکشه میگه خدا بیامرزدش بهم خوشی داد!
        بعد بقیه و اطرافیان هم این حرفشو بنویسن!!!!!
        حتی وقتی میگه من اورا دوست می داشتم و نبود الا خدای!
        نه اینکه خدارو تو کیمیا می دیده!
        شمس همیشه تو مقالات حلاج رو برای تجلی و حلول خدا و اناالحق گفتن مسخره می کنه و میگه از حکایتش یخ می باره!
        چطور خودش خدارو تو زنی ببینه که به گفته خودش عادت هایی مثل غیبت و سخن چینی داره!
        منظورش اینه:
        یعنی خدا کیمیارا دوست داشت و مرا در زندگیش آورد!
        ببینید چطور از سخن چینیش به فریاد اومده:
        آنچه اصل است خلق نیکوست .اما یک صفت دارد که آن را می پوشاند و آن نمامی(سخن چینی)است.
        از نیمه شب تاروز اورا نصیحت می کردم و جون بگریست گفتم اکنون تو معتقدی ارکان نماز نگه دار!
        شماهم انقدر هیجانی و با خوندن رمان فوق تخیلی سعیده قدس نظر ندید و آدمی که خودش میگه:
        در اندرون من بشارتی هست عجبم می آید ازین مردمان که بدون آن شادند…
        رو به سادیسم و مالیخولیا متهم نکنید
        یک کم اندکی مطالبتون رو بیشتر کنید بعد بقیرو هم منحرف کنید
        آقای غلامرضا خاکی نویسنده کتاب کیمیا پرورده حرم مولانا میگه وقتی قسمت هایی از مقالات شمس که مربوط به کیمیا بود رو به خانم قدس نشون دادم از این که این هارو ندیدن اظهار تاسف کردن!
        این خانم قابل احترام هستن
        ولی چطور به خودشون اجازه دادن با اطلاعات ناقص به کسی تهمت بزنن و بعد کتاب بنویسن!
        کم این آدم هارو ارزون فروختیم؟
        تا آمریکا و انگلیس اونارو از ما مفت بخرن؟!
        کم تهمت شاهد بازی و شراب خواری و چه چه به حافظ و سعدی و غیره می زنند؟
        ما همه را باور کنیم!
        لطفا بیشتر مطالعه کنید تشکر!!!!!

        دیدگاه توسط M — آگوست 2, 2021 @ 10:57 ب.ظ.

  2. سلام سينا
    بي صبرانه منتظر قسمت دوم هستم. كاش تقسيمات انجام نمي دادي. با اين قلم عالي كه داري تا آخرش مي خونديم به خدا!
    فقط در مورد قسمت اول بگم من باور مي كنم كه يك مرد توي هر سن و سالي از 20 ساله تا 90 ساله همسر ش را به خاطر نافرماني كردن كتك بزنه. براي اينكه اين اتفاق اونقدر توي تاريخ تكرار شده و حتي هنوز هم ! و نه فقط توي جامعه ما كه توي كل هستي! كه اصلا چيز عجيب و غيرقابل باوري نيست. متاسفانه. حال اسمش نمي دونم چيه؟ ساديسم يا قانون جنگل كه هركس زور بازوي بيشتري داره، حاكمه!
    به هرحال من منتظرم ببينم نتيجه تحقيقات تو از اين شمس زميني چي مي سازه.
    تلاشت در خور تقديره و خوشفكري هم از خودتونه (چشمك)

    دیدگاه توسط منصوره — سپتامبر 22, 2007 @ 5:59 ق.ظ. | پاسخ

  3. salam khoob bood in ke kootah bood ghesmate dovom chi mishe
    dar zemn mage kheyli moheme ke shams k boode
    vaghean az ostoore shekani lzzat mibri ???

    دیدگاه توسط mohamad — سپتامبر 22, 2007 @ 1:43 ب.ظ. | پاسخ

  4. پاسخ دلبستگی
    .
    منصوره عزیز به شرطی که آن مرد شمس نباشد! بین آدمهای قدیمی نگاه کن از بین 100 نفر یک نفر همسرش را کتک نمیزده است، پس خوبی را هم نسبی نکن خوبی همیشه خوبی است و همیشه آدمهای خوب هستند و بد گاهی اوقات بدها بیشتر و خوبها کمتر..
    اگر پیامبر ما که در عصر جاهلیت ظهور کرد دخترش را زنده بگور می کرد میتوانستیم این را توجیه کنیم که چون از نسل همانها است پس این حق را داشته است؟

    دیدگاه توسط سینا — سپتامبر 22, 2007 @ 1:54 ب.ظ. | پاسخ

  5. سلام
    سينا تو به من بگو شمس كي بوده؟ كه نميشه قداستش را زير سئوال برد؟
    واقعا تو فكر مي كني آدمهاي به قول تو قديمي از هر 100 نفر يكنفر هم حقوق زنش را پايمال نمي كرده؟؟؟؟ پس اينهمه بيانيه و مبارزه و فريادهاي حمايت از حقوق زنان را چطور ميشه توجيه كرد؟ اگر حقي از زنان پايمال نميشده و اوضاع خوب بوده ( كه در اون صورت بايد حالا بهتر مي بود!) پس اين همه سروصدا و پديده اي به نام فمنيسم براي چي بوده؟
    من خوبي را نسبي نكردم. نگفتم شمس همسرش را كتك زده نوش جونش! چون اون موقع اينكار معمول بوده. كه هرچند هميشه چيزي كه معموله دليل بر خوب بودن نيست. من در مورد باورپذيري اين ماجرا نظر دادم.
    نه! پيامبر حق نداشته دخترش را زنده بگور كنه. كه اگر اينكار را مي كرد كه پيامبر نمي شد. لااقل پيامبر من نمي شد. اونقدر سنت شكني كرده و احقاق حق مظلوم تا براي من فراري از مقدس مآبي شده مرشد.
    راستي سينا دلم مي خواد سئوال محمد را من هم تكرار كنم واقعا از اسطوره شكني لذت مي بري؟ فكر مي كنم براي اين سئوال بايد تا پست بعدي ات صبر كنم.
    پايدار باشي

    دیدگاه توسط منصوره — سپتامبر 23, 2007 @ 6:32 ق.ظ. | پاسخ

  6. بحث تخصصیه. تاریخیه و ادبی. من شخصا درباره تاریخ هیچ وقت با نفی یا اثبات حرف نمی زنم وقتی درباره زمان خودم و زندگی خودم به اثباتی قائل نیستم دیگه چه برسه به گذشته و تاریخ.
    درسته سینا جان یقین و ایمان داشتن کار سختیه اما در این مورد که شک کردن هم کار آسونیه باهات مخالفم. مردم با باور هاشون زندگی می کنن ولو باور غلط چون دنبال آرامشن و شک و تردید آرامش کاذب رو نابود می کنه. شک کردن بهای سنگینی داره که همون تردید هاس. شک مقدمه ی یقینه یقینی که مسبوق به شک نباشه باور تنهاست همونی که نیچه می گه:
    «هیچ چیز برای حقیقت خطرناک تر از باورها نیست».

    دیدگاه توسط آزاد — سپتامبر 23, 2007 @ 9:03 ق.ظ. | پاسخ

  7. سلام … وبلاگ سينمايي بليط بروز شد … در ضمن لينك شما در ميان لينك هاي وبلاگ بليط قرار دارد … موفق و پيروز باشيد

    دیدگاه توسط پيام — سپتامبر 23, 2007 @ 12:36 ب.ظ. | پاسخ

  8. […] به کیمیا خاتون سر در بیاورند باید کمی حوصله کنند و قسمت اول را هم بخوانند! و اما قسمت دوم کخ کمی هم طولانی تر از […]

    بازتاب توسط یا تاریخ دروغ می گوید یا شمس یا مولانا(قسمت دوم) « دلبستگی — سپتامبر 23, 2007 @ 2:45 ب.ظ. | پاسخ

  9. […] شمس به کیمیا خاتون سر در بیاورند باید کمی حوصله کنند و قسمت اول را هم بخوانند! و اما قسمت دوم که کمی هم طولانی تر از […]

    بازتاب توسط یا تاریخ دروغ می گوید یا شمس یا مولانا(قسمت دوم) « دلبستگی — سپتامبر 23, 2007 @ 2:48 ب.ظ. | پاسخ

  10. مدتی در سایت ازدواج موقت ، هر روز ساعت ها پرسه زدم به امیدی که یه روز فرد مورد نظرم را پیدا کنم ولی دریغ و افسوس که به هدفم و فرد مطلوبم نرسیدم *** از دورها چه زیباست امواج آبی آب اما دریغ و افسوس چون میرسی سرابه *** از عزیزان میخوام که از ته دل برام دعا کنن تا به فرد مطلوبم نیمه ی گم شده ام برسم . و آنگاه که خدایان دانستند قدرت انسان بی کران است ، بیمناک شدند مبادا روزی رسد که انسانها قدرتی فراتر از خدایان بیابند و بر آنها طغیان کنند. پس تمامی آنها را به دو نیم کردند و هر نیمی را در گوشه ای از جهان هستی افکندند از آن روز انسان به دنبال نصف گمشدۀ خود می گردد که اگر دو نیمه هر آدمی یکدیگر را بیابند کمال واقعی را نیز خواهند یافت.
    ((بر گرفته از اساطیر یونان باستان)) emprator_2033@yahoo.com
    said 26 sale khoshgele
    لطفا پیام بدید توایمیلم یا یاهو آیدیم باتشکر.

    دیدگاه توسط سعید 26 ساله خوشگله — اکتبر 13, 2007 @ 10:34 ق.ظ. | پاسخ

  11. […] يا تاريخ دروغ مي گويد يا شمس يا مولانا(قسمت اول) […]

    بازتاب توسط يادداشتي بر كتاب كيميا خاتون اثر سعيده قدس « چراغي بايد افروخت — مارس 17, 2010 @ 8:08 ق.ظ. | پاسخ

  12. شما مراجعه کن به مقالات شمس تا ببینی که اون دختر و شمس از هم طلاق گرفتن و در ضمن این روایت به طور مجعول
    در مناقب افلاکی هست که این روایت کاملا دروغه چرا؟
    چون اولا میگه کیمیا با جده سلطان ولد رفته بود باغ که جفت مادر بزرگ های سلطان ولد مرده بودن قبل از دیدن شمس
    و اینکه اگر دقت کنید خانم قدس نوشتن که این رمان کاملا خیالی هست
    در مقالات شمس که معتبر ترین منبع برای شناخت شمس هست نوشته از کیمیا جدا شده
    و گفته حتی قبل طلاق هم مهریشو داده
    و دلیل جداییشون هم دلائل جنسی بوده
    بماند که شمس صراحتا اظهار می کنه که کیمیا هیچ جهازی نداشته و چیزی هم براش کم نمیذاشه و اینکه درسته مولانا به شمس اصرار می کرده که زن بگیر اما این دختر طبق گفته های شمس ندیمه کراخاتون زن مولانا بوده و خودش به شمس علاقه مند میشه و پس مدت کوتاهی از هم جدا میشن
    و شمس حتی پس از طلاق هم میگه:
    اگر خاتون(کیمیارا) دیدی از من سلام بگو . یار سخت نیکوست در او گم شوی تا خود نماند.مقالات شمس ص ۳۸۵
    لطفا با خوندن یک رمان تخیلی ادعای علامه دهری نکنید و به کسی تهمت نزنید
    و برای اطلاعات بهتر از ازدواج شمس و کیمیا و جداییشون به کتاب بی من مرو نوشته اعظم نادری مراجعه کنید
    و اینکه قصه مرگ کیمیا هم فقط به خاطر یک نگاه شمس تو مناقب افلاکی اومده و این کتاب ۱۱۰ سال بعد رفتن شمس نوشته شده و خواسته در اون به شمس کرامات ببنده و اگر نه در فیه مافیه یک اشاره کوتاه هست
    و همچنین در مقالات که حتی در ماجرای جداییشون کرا زن مولانا طرف شمس رو می گیره
    و حتی شمس میگه این دختر عادت سخن چینی داره و من نصیحتش می کنم
    آقای محترم لطفا با خوندن کتاب *کیمیا خاتون* که از طرف تمام محققان رد شده و کامل خیالی کسی رو قضاوت نکنید ممنون
    لطفا درباره ماجرای شمس و کیمیا خاتون کمی توضیح دهید .
     
    جواب  اقای کریم زمانی:
     
    دوستان محترم! ابتدا باید گفت که روایات مربوط به زندگی شمس و کیمیا خاتون را در دو ماخذ اصلی می توان یافت:یکی رساله فریدون بن احمد ،معروف به سپهسالار،و دیگری مناقب العارفین شمس الدین افلاکی. رساله سپهسالار، رساله ای کم حجم است،و بنا به اظهار نویسنده اش خود یکی از یاران نزدیک مولانا بوده و اکثر وقایع را خود شاهد بوده است(رساله سپهسالار،ص 6و33).تمام آنچه که او درباره کیمیا خاتون نقل کرده فقط شش سطر است.و این شش سطر درباره خواستگاری شمس و سپس ازدواج با کیمیا وهم جوار شدن با مولاناست. و دیگر نه از مرگ کیمیا گفته و نه از عشق علاء الدین(فرزند مولانا)به کیمیا، بلکه این مطلب را ظاهرا برای نخستین بار مرحوم گولپینارلی گفت، آن هم فقط در حد یک حدس و گمان و نه بیشتر(زندگی نامه مولانا،ص 148).
    فقط افلاکی مرگ کیمیا را روایت کرده است که ذیلا به بررسی آن می پردازیم،البته فقط در حد پاسخ به یک سوال.
    دومین ماخذی که از شمس و کیمیا گزارش داده مناقب العارفین تالیف افلاکی است که  حجمش تقریبا هفت برابر رساله سپهسالار است!اوبنا به تصریح خود در سال 754 هجری کتابش را به سرآورده است ،یعنی 110 سال پس از ناپدید شدن شمس. بنابراین او خود نه شمس را دیده بود و نه معاصران شمس را .  بلکه روایاتش از شمس  غالبا افسانه آمیز و خرافی است،و طبعا کتابی با این ویژگی،پسند عوام الناس می افتد،نظیر کتاب حسین کرد شبستری و امیر ارسلان رومی که طرفداران زیادی دارد!افلاکی نیز با آنکه ذهنی پندارینه و افسانه ساز داشته با این حال بیش از 9 سطر نتوانسته درباره مرگ کیمیا خاتون بنویسد. و همین 9 سطر نیز معطوف به چگونگی مرگ کیمیا خاتون است. خلاصه مضمون حرف او این است:
    روزی کیمیا بدون اجازه شمس همراه جمعی از زنان از جمله جدّه بهاء ولد(فرزند ارشد مولانا) برای گردش به باغی در بیرون قونیه رفته بود و شمس از این موضوع ناراحت شد و چون کیمیا به خانه بازگشت فورا دچار درد گردن شد و سه روز بعد در گذشت ( مناقب العارفین، ج 2 ص 641 ) . ویژگی بارز افلاکی در مناقب العارفین بال و پر دادن به کرامت سازی و خرافه پردازی است . او ذهنی سخت خرافه گرا داشته و در جای جای کتابش به ادنی بهانه ای برای مولانا و شمس کرامت هایی خیالی تراشیده در حالی که نه مولانا و نه شمس هیچکدام کوچکترین ادعای کرامت نداشتند. اما افلاکی تشنه کرامت بافی بود و اگر او به این قلم شیوا و روان به شرح زندگی واقعی مولانا و شمس می پرداخت بزرگترین خدمت را به نسل های بعد از خود کرده بود.
    چند نمونه از کرامت تراشی های افلاکی :
    در جایی می گوید شمس از یارانش خربزه خواست، خربزه را فراهم آوردند. او شروع کرد به خوردن خربزه و ضمن خوردن خربزه ،پوست هارا بر سر و کله یارانش می کوفت و از این کوفتن حالت کشف و شهود به آنها دست می داد !(مناقب العارفین ج2 ص 643 ). چنین ذهن متوهم و خیال باره ای مرگ کیمیا خاتون را نیز طوری ترتیب می دهد که کرامتی برای شمس ساخته شود . یعنی چنین القا می کند که از دلگیر شدن شمس ، کیمیای جوان و سالم نا گهان به بستر مرگ افتاد ! افلاکی کرامت های مرگبار دیگری نیز برای شمس نقل میکند : شبی شمس خواست در مسجدی سر کند که خادم با او تندی کرد و شمس نفرینش گرفت خادم همان شب از دنیا رفت ! (همان ص 624) . یا می گوید خرقه درویش در حال سماع به شمس می خورد . شمس دو بار تذکر داد و دفعه سوم نیز تکرار شد و شمس از مجلس ( احتمالا با حالت قهر) خارج شد و آن درویش ناگهان افتاد و مرد !(همان ص 631). باز می گوید شمس آهنگ چنگ شنید . خواست بدان خانه در آید که غلام با شمشیر مانع آمد . و همان لحظه دست غلام فلج شد .غلام دیگر جلو آمد او نیز هکذا ! روز بعدش هم صاحب خانه مرد ! ( همان ، ص 631 ). همانطور که ملاحظه می کنید افلاکی قهرمان خود را عادی نمی خواهد بلکه می خواهد او عجیب و غیر طبیعی باشد ولو آنکه او را به ارابه مرگ و مرگ آفرینی تبدیل کند !و اما از همین گزارش افلاکی، نیز بی اساس بودن حکایتش آشکار می شود . چون افلاکی می گوید کیمیا همراه جده سلطان ولد به باغ رفت .جدّه. کدام جدّه است؟ یا مادر بزرگ پدری سلطان ولد است ویا مادر بزرگ مادری او .
    مومنه خاتون ( معروف به بی بی علوی ) مادر مولانا بوده و مادر بزرگ سلطان ولد. او سال ها پیش از آنکه کیمیا در نکاح شمس قرار گیرد درگذشته بود .جدّه مادری سلطان ولد یعنی کرّای بزرگ نیز سال های طویل پیش از ورود شمس به قونیه و ازدواج با کیمیا درگذشته بود ! پس با این حساب کیمیا با کدام جدّه سلطان ولد به باغ رفته بود ؟!
    بنا براین هر ذهن نکته یابی در می یابد که گزارش افلاکی درباره مرگ کیمیا از پایه و اساس ساختگی است . و طبعا  اهل تحقیق ، این خرافه های افلاکی را  چشم بسته تکرار نمی کنند .
    آنچه از گفتار شمس به دست می آید شمس با کیمیا به جوانمردی رفتار کرد به رغم علاقه اش به کیمیا با درخواست طلاق از سوی او موافقت کرد و به علاوه مهریه اش را تمام و کمال به او پرداخت نمود (مقالات شمس ،ص 336 ) ، و آنچه در رمان های رایج آمده هیچ ربطی به مولانا و شمس حقیقی ندارد.
    در منابع کهن و مآخذ اصلی گزارش چندانی دربارهء شمس تبریزی نیامده است و زندگی او در هاله ای از ابهام قرار دارد و این ابهام تا بدانجا  دامن گسترده است که برخی از نقادان ، وجود واقعی شمس را انکار کرده اند و او را مخلوق ذهن مولانا دانسته اند ( البته این نظر بر صواب نیست ) و ما در شگفت ایم که برخی ، این همه جزئیات را پیرامون زندگی شمس از کجا آورده اند ؟!
                                         

    دیدگاه توسط M — آگوست 2, 2021 @ 10:41 ب.ظ. | پاسخ


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

بیان دیدگاه

وب‌نوشت روی WordPress.com.